شهادت سردار سرافراز اسلام سپهبد حاج قاسم سلیمانی یکی از اتفاقات بسیار تلخ و تکان دهنده تاریخ معاصر ایران محسوب می شود. بعضی بعد از شهادت و کنار رفتن حجابِ حیات به قهرمان ملی و دینی تبدیل می شوند اما شهید سلیمانی قبل از شهادت به یک قهرمان ملی و دینی و محبوب دل بسیاری از مردم در ایران و سایر کشورهای اسلامی تبدیل شده بود. هر چند شهادت یک مجاهد شجاع و همیشه حاضر هیچگاه دور از ذهن نیست اما شهادت قاسم سلیمانی، که به ویژه او طی چند سال منتهی به شهادت، به یکی از مهم ترین نقاط اتکا مردم محسوب می شد برای مردم ایران و بسیاری از مسلمانان جهان باور پذیر نبود.
در کنار عظمت واقعه شهادت حاج قاسم سلیمانی، واقعه دیگری که در حد خود شهادت او بزرگ و تکان دهنده محسوب می شود مراسم تشییع جنازه سردار سپهبد شهید سلیمانی در ایران بود. ده ها میلیون ایرانی با سلایق و گرایش های مختلف، ماتم زده و عاشقانه به خیابان های اهواز، مشهد، تهران، قم و کرمان ریختند و واقعه ای را پس از چهل و یکسال از پیروزی انقلاب اسلامی رقم زدند که نظیری برای آن نمی توان یافت. تشییع تاریخی حاج قاسم سلیمانی را در شرایطی باید تحلیل کرد که جریان ضد انقلاب در سال های اخیر از هیچ اقدامی برای ضربه حیثیتی به انقلاب اسلامی و مأیوس سازی مردم از انقلاب کوتاهی نکرده و نقطه تمرکز این ضربات سپاه بوده است. اینکه راز عشق منحصربفرد مردم ایران به پاسدار قاسم سلیمانی چه بود و چه عواملی تشییع شکوهمند و تاریخی او را رقم زد، پرسش مهمی است که پاسخ عالمانه به آن می تواند یکی از رموز اصلی تداوم حرکت انقلاب را برملا کند. به همین منظور، مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا تصمیم گرفت تنها ۲۵ روز پس از این تشییع تاریخی، بررسی جامعه شناختی و سیاسی این تشییع را در قالب برپایی یک نشست تخصصی دنبال کند.
خوشبختانه استاد گرامی جناب آقای دکتر زاهد که از جامعه شناسان متعهد و پرکار کشورمان به شمار می روند، مسئولیت برگزاری این نشست را بر عهده گرفتند و نشست با حضور شماری از اساتید و پژوهشگران برجسته کشور برگزار گردید. هر چند هر میزان از جهت زمانی از این تشیبع عظیم فاصله می گیریم ابعاد تازه ای از آن روشن می شود اما برپایی زود هنگام این نشست که متأثر از حال و هوای استثنایی روزهای پس از این تشییع شهید سلیمانی بود مزیت های خاص خود را داشت. در پایان جا دارد ضمن سپاسگزاری از همه بزرگوارانی که در نشست مشارکت داشتند از محقق ارجمند جناب آقای دکتر جهان بین که مساعدت های مؤثری در برگزاری این نشست داشتند قدردانی شود. مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا امیدوار است که در آینده نزدیک مجدداً فرصت بررسی عمیق تر این واقعه مهم فراهم گردد.
و ما توفیقی الا باالله
مرکز پژوهش های علوم انسانی اسلامی صدرا
آیت حق؛ تحلیل و بررسی تشییع تاریخی سپهبـد شهیـد حـاج قاســم سلیمـانی
تومان16,000
در کنار عظمت واقعه شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، واقعه دیگری که در حد خود شهادت او بزرگ و تکان دهنده محسوب می شود مراسم تشییع جنازه شهید سلیمانی در ایران بود. ده ها میلیون ایرانی با سلایق و گرایش های مختلف، ماتم زده و عاشقانه به خیابان های اهواز، مشهد، تهران، قم و کرمان ریختند و واقعه ای را پس از چهل و یکسال از پیروزی انقلاب اسلامی رقم زدند که نظیری برای آن نمی توان یافت. تشییع تاریخی حاج قاسم سلیمانی را در شرایطی باید تحلیل کرد که جریان ضد انقلاب در سال های اخیر از هیچ اقدامی برای ضربه حیثیتی به انقلاب اسلامی و مایوس سازی مردم از انقلاب کوتاهی نکرده و نقطه تمرکز این ضربات سپاه بوده است.
موجود در انبار
وزن | 100 g |
---|---|
ابعاد | 21 × 14 cm |
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
محصولات مرتبط
هفتمین شمارهی فصلنامه تحقیقات کاربردی علوم انسانی اسلامی

سبک زندگی اسلامی ایرانی

مبانی علوم انسانی اسلامی
مقدمه جریان فعال در تحول علومانسانی با رویکرد اسلامی جریانی است نوپا که عناصر اصلی این ارگانیسم زنده و پویا دائماً در حال رشد و بالندگی است. این نوپایی در بخشهای مختلف ظهور مییابد منجمله در نیل به تعریفی روشن، مستدل و قابل دفاع از علوم انسانی اسلامی مبتنی بر مبانی متقن دین مبین اسلام. به هرحال گروههای مختلفی با سطوح فکری و عقیدتی متنوع مشتاق حرکت در این مسیرند و این گروهها از جهات مختلف تفاوتهای نگرشی و روشی دارند؛ از قبیل تفاوت در تعریف علوم انسانی اسلامی. البته تمام این گروهها در یکچیز متفقاند و آن ضرورت تغییر در ریل علوم انسانی مرسوم و وجوب ریلگذاری بر مبنای اسلام. یک واقعیت را نادیده نباید گرفت و آنهم غلبه کمی مدافعان علوم سکولار حتی در دانشگاهها و مراکز ایران اسلامی است؛ و جریان مدافع علم اسلامی ولو اینکه بسیار انگیزهمندتر و پرهیجانتر در این مسیر حرکت میکند اما دارای عِدّه و عُدّهی کمتری است و در این مسیر پرتلاطم و پر معارض لازم است بر انسجام و اتحاد نظری و عملی تأکید بیشتری شود. حجت الاسلام والمسلمین دکتر احمدحسین شریفی هم اکنون به عنوان دانشیار گروه فلسفه در مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) مشغول خدمت است و به جد میتوان ایشان را یکی از نویسندگان موفق در عرصه علوم انسانی اسلامی برشمرد. از مهمترین آثار وی در این زمینه میتوان به «سبک زندگی اسلامی ایرانی» چاپ مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا، «اصول و مبانی عرفان عملی در اسلام» چاپ انتشارات سمت و انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی و «خوب چیست؟ بد کدام است؟» چاپ مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی اشاره کرد. کتاب «مبانی علوم انسانی اسلامی» در واقع نقطهی عطف کار ایشان در زمینهی علوم انسانی اسلامی است که تلاش میکند تا با تأمین مبنای نظری علوم انسانی اسلامی، ضرورت و نظرات موافق و مخالف را در 9 فصل به تصویر بکشد.
مسئله اصلی کتاب کتاب در جستجوی پاسخ دادن به سؤالاتی از این قبیل است که علوم انسانی چه نوع علومیاند؟ چه تفاوتها و تمایزهایی با علوم غیرانسانی دارند؟ هدف یا اهداف علوم انسانی چیست؟ علوم انسانیِ اسلامی به چه معنی است؟ آیا قید «اسلامی» در این ترکیب، احترازی است یا توضیحی؟ روش تحقیق در علوم انسانی اسلامی به چه صورت است؟ روش تحلیل و داوری نظریهها در علوم انسانی چگونه است؟ آیا منحصر دانستن روششناسی علوم انسانی در روش تجربی موجه است؟ آیا استناد به متون دینی در تحلیل کنشهای انسانی، علم تولیدی ما را امری اختصاصی و درون دینی نمیکند؟ چگونه میتوان درستی نظریهی خود را برای کسانی که همکیش و هم آیین ما نیستند، تبیین کرد؟ ارزشها چه نقشی در علومانسانی دارند؟ آیا پذیرش تأثیر ارزش در دانش، مستلزم از دست دادن عینیت و بیطرفی علمی نیست؟ چگونه میتوان از علوم انسانی اسلامی سخن گفت و درعینحال ویژگیهای عینیت، بیطرفی، آزاداندیشی و واقعگرایی علمی را تأمین کرد؟ دلایل مخالفان علمدینی و علوم انسانیِ اسلامی بهطور خاص، چیست؟ از چه قوت و اعتباری برخوردارند؟ که کتاب در ادامه به یک یک سؤالات وابی در خور ارائه میکند.
ساختار کلی کتاب برای ارائه پاسخهایی روشن و منطقی به این نوع پرسشها، محتوای کتاب در ۹ فصل دستهبندیشده است: فصل اول، به تبیین مباحث کلی و مقدماتی اختصاصیافته است. در این فصل ضمن اشارهای کوتاه به مباحثی دربارهی تاریخچهی علومانسانی و ایدهی علوم انسانی اسلامی، نکتههای نسبتاً مفصلی دربارهی اهمیت و ضرورت پرداختن به این بحث بیان شده است. بدین ترتیب، غیرمستقیم سخن برخی از مخالفان این ایده، که مدعی غیرضروری بودن طرح این مسئله هستند، نقد و رد شده است. فصل دوم به بحث از چیستی علومانسانی اختصاص یافته است. نویسنده در این بخش بیان میدارد که علیرغم گسترش علومانسانی در همهی دنیا، بسیاری از دانشجویان و حتی فارغالتحصیلان رشتههای مختلف علومانسانی، تعریفی روشنی از این حوزهی معرفتی ندارند. از طرفی هرگونه حرکتی در جهت ایجاد تحوّل در علومانسانی یا اسلامیسازی آن و یا تولید علوم انسانیِ اسلامی نیز بسته به داشتن درکی روشن از دانش، روششناسی، هدف و غرض این علوم است. در این فصل، ضمن اشاره به اختلافهای فراوان در تعریف علومانسانی و توجه دادن به ابعاد توصیفی و تجویزی این علوم، تلاش شده با ذکر ویژگیهایی برای موضوع مورد مطالعهی علومانسانی، تعریفی شفاف و کارآمد ارائه شود. فصل سوم اختصاص به معناشناسی «علوم انسانیِ اسلامی» دارد. در این فصل، ابتدا تفاوتهای چهار اصطلاح «تحول علومانسانی»، «بومیسازی علومانسانی»، «اسلامیسازی علومانسانی» و «علومانسانی اسلامی» یبان شده و سپس گزارشی اجمالی از یازده تعریف مطرحشده برای علمدینی و علوم انسانی اسلامی ارائه میگردد و در نهایت نویسنده معنای مد نظر خود را تبیین و تفسیر مینماید. نویسنده در فصل چهارم به معرفی و تبیین چند دیدگاه مهم در حوزهی علوم انسانی اسلامی میپردازد. در این فصل ضمن اشاره به انواع دیدگاهها و دستهبندیهای مختلفی که از دیدگاههای مطرحشده دربارهی ایدهی علمدینی ارائه شده، دیدگاه دو تن از موافقان این ایده نیز به اختصار گزارش شده است. فصل پنجم به مبانی فلسفی علوم انسانی اسلامی پرداخته و در ذیل هرکدام از مبانی پنجگانهی «معرفتشناختی»، «هستیشناختی»، «دینشناختی»، «انسانشناختی» و «ارزششناختی»؛ به اموری اشاره شده است که تأثیری مستقیم در نوع نگاه دانشپژوهان و محققان به علومانسانی دارد و زیرساخت و بنیان علوم انسانی اسلامی را شکل میدهند. البته در این فصل، حتیالامکان، از توضیح، تحلیل و تعلیل مبانی، صرف نظر شده و خوانندگان به منابع تفصیلیتر دربارهی هرکدام از آن مبانی ارجاع داده شدهاند. فصل ششم، نویسنده ابتدا ضمن بیان اهمیت مسئلهی روش در تمایز علوم، به تأثیرپذیری روش تحقیق از دیدگاههای معرفتشناسانهی محققان میپردازد و سپس به معرفی نظریهی «وحدت روش علمی» و نقد و بررسی ادلهی قائلین این دیدگاه پرداخته و در ادامهی نظریهی «تکثر روشی علومانسانی» را توضیح و دیدگاه اسلامی در این موضوع را تبیین مینماید. فصل هفتم به تحلیل نقش نظام ارزشی در علومانسانی میپردازد. در این فصل ضمن نقد و رد دیدگاههایی که مدعی عدم تأثیر ارزشها در علومانسانی هستند، نظریهی «تأثیرپذیری علومانسانی از نظام ارزشی» محققان، به تفصیل تبیین شده است. بدین منظور، تأثیر ارزشها در مراحل مختلف تولید علم، اعم از مرحلهی انتخاب موضوع و مسئلهی تحقیق، انتخاب هدف و غایت تحقیق، روند تحقیق و نهایتاً در مرحلهی نتیجهگیری و کاربرد تحقیق مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. فصل هشتم با عنوان «علوم انسانی اسلامی، واقعبینی و آزاداندیشی علمی» نگارنده به دنبال آن است که نشان دهد ایدهی علوم انسانی اسلامی نه تنها منافاتی با واقعبینی و آزاداندیشی علمی ندارد بلکه بدون پذیرش آن نمیتوان از بیطرفی علمی، حقیقتپژوهی و آزاداندیشی سخن گفت. در این فصل با تحلیل برخی از فضایل و رذایل اخلاقی در عرصهی پژوهش، معلوم شده است که فقط در سایهی پایبندی به اخلاق و ارزشهای اسلامی و الهی است که میتوان واقعبینی علمی و آزاداندیشی را تأمین کرد. و نهایتاً در فصل نهم هشت دلیل از مهمترین ادلهی مخالفان علوم انسانی اسلامی موردبررسی و نقد قرار گرفته است.
ویژگیهای این کتاب 1. تاکنون اندیشمندان و نویسندگان جهان اسلام کتابهای فراوانی دربارهی علمدینی و اسلامیسازی علومانسانی تدوین کردهاند. با وجود این، رویکرد عمدهی آنان معرفی دیدگاهها و احیاناً نقد و بررسی بوده است؛ اما این کتاب سعی کرده ضمن توجه به دیدگاههای موجود ابعاد مختلف علومانسانی را مورد توجه قرار داده و اسلامی بودن علومانسانی را در هرکدام از آنها تشریح و تحلیل کند. به همین دلیل مسائلی چون موضوع، روش، هدف، مبانی، کارکردها و ویژگیهای علوم انسانی اسلامی در مقایسه با علومانسانی غیر اسلامی مورد بحث و تحلیل قرار گرفته است. 2. بیشتر کتابهایی که تاکنون در حوزهی علمدینی نوشته شده است، متمرکز بر اسلامیسازی علومطبیعی بودهاند و به صورت گذرا و ضمنی به مبحث علومانسانی پرداختهاند؛ اما کتاب حاضر اختصاص به بحث علومانسانیِ اسلامی دارد و سعی کرده است همهی مباحث خود را در همین موضوع متمرکز کند و نفیاً یا اثباتاً از ورود به بحث علوم طبیعی اسلامی خودداری کند. 3. این کتاب به عنوان کتابی درسی در زمینهی فلسفهی علوم انسانی اسلامی نوشته شده است و به همین دلیل سعی شده برخی از ویژگیهای شکلی کتاب درسی در آن رعایت شود. به عنوان مثال، در پایان هر فصل هم خلاصه فصل ذکر شده و هم پرسشهایی ناظر به محتوای فصل و هم موضوعاتی برای تحقیق و پژوهش بیشتر محققان و خوانندگان معرفی گردیده است. 4. با توجه به گستردگی مباحث و موضوعات مربوط به علوم انسانی اسلامی و محدودیت کتاب حاضر سعی شده برخی از مباحث یا دیدگاههای مهم در این موضوع در پایان هر فصل و ذیل عنوان «برای پژوهش بیشتر» ذکر شود. تأمل و دقت در این مسائل و مباحث و تحقیق دربارهی آنها میتواند حوزهی اطلاعات و دانش خوانندگان این کتاب را گستردهتر و عمیقتر کند. 5. این کتاب بهجای نظریهمحوری یا مکتبمحوری، اغلب مباحث خود را به صورت مسألهمحور و با نگاهی جامع به مسائل مورد بحث، دنبال کرده است. روشن است که پژوهشهای مسألهمحور نه تنها دشوارترند بلکه اقتضائاتی دارند که بیتوجهی به آنها موجب ناکارآمدی تحقیق خواهد شد. به عنوان مثال، در پژوهشهای مسألهمحور منابع مختلف و دیدگاههای متفاوت باید دیده شوند و صرفاً پاسخها و مسائل ناظر به مسئله مورد نظر انتخاب شود. 6. در این کتاب سعی شده از پراکندهگویی و پرگویی پرهیز و با توجه به مخاطبان ویژه این کتاب، مباحث به صورت کوتاه و گویا بیان و از شرح و تفصیل نظریهها و دیدگاهها و مباحث مطرح شده خودداری شود. کتاب «مبانی علوم انسانی اسلامی» دارای ۶۲۴ صفحه و در قطع رقعی توسط انتشارات آفتاب توسعه (ناشر آثار مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا) در زمستان 1393 منتشر شده است.
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت در منظر رهبر معظم انقلاب اسلامی

جامعه شناسی ۲۲ خرداد؛ دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در آینه واقعیت

نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی
نویسنده: حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمدحسین شریفی
کتاب روش نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی نوشتۀ حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمدحسین شریفی، عضو هیئت علمی مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) پس از انتشار دو کتاب موفقِ مبانی علوم انسانی اسلامی و روششناسی علوم انسانی اسلامی به همت مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا منتشر شد. با انتشار این کتاب سهگانۀ دکتر شریفی در حوزۀ فلسفه علوم انسانی اسلامی تکمیل میشود که منبع بسیار خوبی برای تدریس و پژوهش محققان این حوزه است.
در مقدمۀ کتاب بهخوبی دربارۀ اهمیت نظریهپردازی بهعنوان قلۀ فعالیتهای علمی توضیح داده شده است. صعود به این قله هرچند آرمان برنامههای آموزشی و پژوهشی و از مهمترین آمال محققان و اندیشمندان است، توانمندیهای علمی و مهارتی فراوان، ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی متمایز و شرایط اجتماعی خاصی را میطلبد. به همین دلیل، در طول تاریخ علمی بشر، صعودیافتگان به این قله اندکشمارند؛ درعینحال، بسیاری از اندیشمندان بهدرستی بر این باورند که در این میان نقش اصلی و بیبدیل در وصول به این قله بر عهدۀ «روش» است. روشی که با عمل به آن بتوان از پیچ و خمها و پستی و بلندیهای موجود در مسیر صعود به این قلۀ مرتفع به سلامت عبور کرد. نقشآفرینی روش در این مسیر بهگونهای است که حتی اگر تواناییها و استعدادهای شخصی و امکانات و شرایط محیطی و اجتماعی همگی فراهم باشند، ولی روشی مطمئن برای وصول به این هدف در اختیار نباشد، احتمال صعود به قله نزدیک به صفر است.
تحقیق بدون روش نهتنها بیفایده، که گمراهکننده است. انسان لنگی که در مسیر صحیح حرکت میکند زودتر از دوندۀ چالاکی که در مسیر انحرافی میرود، به مقصد میرسد. کسی که در مسیر انحرافی پیش میرود، هر اندازه تندتر برود به همان اندازه هم در مسیر اشتباه، جلوتر میرود. اگر روش درست در تحقیق علمی بهکار گرفته شود، تأثیر استعدادهای شخصی بسیار ناچیز خواهد بود. فیلسوف عقلگرای فرانسوی، رنه دکارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶) کتاب گفتار در روش درست راهبردن عقل و طلب حقیقت در علوم را با چنین جملاتی آغاز میکند: «میان مردم عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است. چه، هرکس بهرۀ خود را از آن، چنان تمام میداند و حتی مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیرپسندند، از عقل بیش از آنکه دارند آرزو نمیکنند. گمان نمیرود همه در این راه کج رفته باشند، بلکه باید آن را دلیل بر قوۀ درستِ حکمکردن و تمیزِ خطا از صواب دانست، یعنی خرد یا عقل، طبعاً در همه یکسان است. اختلاف آرا از این نیست که بعضی بیش از دیگران عقل دارند، بلکه از آن است که فکر خود را به روشهای مختلف بهکار میبرند. … چه ذهن نیکو داشتن کافی نیست، بلکه اصل آن است که ذهن را درست بهکار برند».[۱]
بدون آنکه بخواهیم صحت و سقم سخنان دکارت را دربارۀ تساوی آدمیان در بهرهمندی از عقل و خرد قضاوت کنیم، این حقیقتی انکارناپذیر است که بسیاری از موفقیتها و شکستهای علمی، نه معلول کم و زیاد بودن دانش یا بهرهمندی بیشتر یا کمتر از عقلانیت؛ که معلول و محصول استفادۀ درست یا نادرست از روش یا مهارتِ بهکارگیری روشهای درست علمی بوده است. بیثمری و بیهودگی دانش گذشتگان در بخشهایی از طبیعتشناسی، معلول روشهای نادرستی بود که برای حل این مسائل انتخاب کرده بودند. آنان بهجای آنکه به مطالعۀ عینی، تجربی و مشاهدهای طبیعت بپردازند در گوشهای از اتاق خود مینشستند و با تأملات عقلی و محاسبات برهانی میخواستند تعداد افلاک و یا علل و عوامل خسوف و کسوف را کشف کنند! عدم موفقیت آنان، نه معلول کمکاری و نه معلول کماستعدادیشان بود؛ بلکه تنها معلول و محصول روش نادرستی بود که در مطالعۀ چنان مسائلی بهکار میگرفتند.
هرچند دربارۀ ابعاد مختلفی از روش مثل روشهای گردآوری، روش داوری، روش نقد و امثال آن مکتوبات فراوانی داریم، دربارۀ روش نوآوری و نظریهپردازی، کتابها و مقالات اندکشماری در اختیار است. وقتی به عرصۀ علوم انسانی اسلامی وارد میشویم و یا روش نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی را جویا میشویم بیشتر فقر و فقدان منابع معتبر و مفید را احساس میکنیم و دانشجویان و محققان علوم انسانی اسلامی همواره روشی را مطالبه داشتند که بتوان با آن نظریۀ اسلامی را در مسائل علوم انسانی بهدست آورد. بهراستی چگونه و از چه راهی میتوانیم ازنظر علمی مطمئن شویم نظریهای را که به اسلام نسبت میدهیم واقعاً نظریۀ اسلامی است؟ به تعبیر دیگر، آیا راهی مطمئن برای کشف نظریۀ اسلامی در مسائل علوم انسانی وجود دارد یا نه؟ اگر هست، مراحل و مسیر آن به چه صورت است؟
نویسندۀ ارجمند کتاب، پیش از این در کتابهای مبانی علوم انسانی اسلامی و روششناسی علوم انسانی اسلامی بنیانهای اصلی ارائۀ مدلی جدید برای نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی را فراهم کرده است. باجود استقلالی که آن دو کتاب داشته و دارند، به یک معنا مقدمات علمی ورود به این موضوع را نیز فراهم میکنند.
در فصل نخست کتاب توضیحاتی دربارۀ چیستی نظریهپردازی و اهمیت و ضرورت آن ارائه شده و با نیمنگاهی به تعاریف بسیار فراوانی که برای «نظریه» مطرح شده است، سعی شده مقصود از نظریه و نظریهپردازی مشخص شود. به اعتقاد نگارنده نظریه در علوم انسانی عبارت است از گزاره یا گزارههایی کلی و تعمیمپذیر که به توصیف، تفسیر، تبیین، پیشبینی، ارزشیابی یا کنترل مسئلهای از مسائل انسانی میپردازد. البته این گزارۀ کلی و تعمیمپذیر باید ویژگیهایی داشته باشد که در متن کتاب به تفصیل توضیح داده شدهاند.
در سه فصل بعدی بهترتیب سه مدل مشهور و تأثیرگذار در حوزۀ نظریهپردازی بررسی و تحلیل شده است: مدل توماس اسپریگنز که به «نظریۀ بحران» شهرت یافته است، مدل آنسلم استراوس و جولیت کوربین که با عنوان مدل «نظریهپردازی دادهبنیاد» شناخته میشود و مدل شهید سید محمدباقر صدر که با عنوان «روش نظریهپردازی واقعگرایانه» نامگذاری شده است.
به اذعان نویسنده، دلیل انتخاب این سه مدل اولاً، ارزشمندی آنها و قوت و استحکامی است که در آنها مشاهده میشود؛ ثانیاً، تأثیرگذاری آنها و شکلگیری دهها تحقیق علمی با استناد به این مدلها بوده است؛ و ثالثاً، اعتقادی که در میان تعداد زیادی از نویسندگان اسلامی گسترش یافته است مبنیبر اینکه طیکردن جادۀ پژوهش براساس این الگوها میتواند ما را به نظریۀ اسلامی و تولید علم دینی برساند! در بررسی این سه مدل ضمن تأکید بر نقاط قوت هریک از آنها، ضعفها و نقصهای آنها را نیز گوشزد کرده و هیچکدام روشهایی مطمئن برای اکتشاف نظریۀ اسلامی قلمداد نشدهاند و البته در فصل پایانی با بهرهگیری از نقاط قوت هرکدام از این روشها، تلاش شده درصورت امکان روشی کاملتر و بینقصتر برای اکتشاف نظریۀ اسلامی در علوم انسانی ارائه شود.
فصل پنجم به تشریح و تحلیل عوامل زمینهای نظریهپردازی (اعم از عوامل ساختاری، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، روانشناختی و اخلاقی) اختصاص یافته است. مبتنیبر مباحث این فصل تلاش شده ثابت شود اولاً، نظریهپردازی در علوم انسانی در بسترهای خاصی شکل میگیرد و علل و عوامل فردی و اجتماعی نهتنها در تولید نظریه که در کیفیت آن نیز تأثیر میگذارند و ثانیاً، این تأثیرگذاری هرگز نباید در مقام داوری دربارۀ نظریهها نقشآفرین باشد. یک نظریۀ علمی تاحدامکان باید بتواند خود را از وابستگی به شخصیت و فرهنگ نظریهپرداز و همچنین، شرایط محیطی و اجتماعی پیدایش نظریه جدا کند. این کار را میتواند با تبعیت از ضوابط منطقی و عقلی و علمی انجام دهد. به همین ترتیب، در سنجش ارزش یک نظریه و داوری دربارۀ آن باید تعلقات فرهنگی و ارزشی را نادیده گرفت و براساس ضوابط علمی و عقلی به داوری دربارۀ درستی یا نادرستی یک نظریه یا کارآمدی و ناکارآمدی آن پرداخت.
در فصل ششم به بحث از نقش مبانی فلسفی در نظریهپردازی پرداخته شده است. مبانی فلسفی (اعم از مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی) در ابعاد مختلف نظریهپردازی نقشآفرینی میکنند؛ اولاً، در تعیین روش گردآوری و تحلیل دادهها آثار و پیامدهای خود را نشان میدهند؛ ثانیاً، در تعیین چهارچوب مفهومی نظریه و خلق و ابداع مفاهیم جدید نقش خود را برجای مینهند؛ ثالثاً، در تعیین هدف غایی بهعنوان نقطۀ آرمانی حرکت علمی نظریهپرداز دخالت میکنند؛ و رابعاً، در شکلدهی به مؤلفههای مهم یک نظریه یعنی توصیف، تبیین، پیشبینی و کنترل هرگز نمیتوان مبانی معرفتشناختی و انسانشناختی را نادیده گرفت. افزون بر این، در این فصل نمونههایی واقعی و عینی برای نشاندادن نقشآفرینی مبانی فلسفی در نظریههای سیاسی، روانشناختی و جامعهشناختی ذکر شده است.
فصل هفتم، به بیان ویژگیهای عمومی نظریهپردازان اختصاص یافته است. در این فصل ابتدا به ویژگیهای تقریباً مشترک میان همۀ نظریهپردازان علوم انسانی پرداخته شده است. ویژگیهایی مثل گسترۀ دانش، توانمندیهای شناختی، پایبندی به مبانی نظری، تحمل ابهام و آشفتگی، تحمل بازگشت به عقب، سختکوشی، پرهیز از نگاه عجولانه و داشتن نگاه متأملانه بهعنوان ویژگیهای عمومی نظریهپردازان ذکر شده است. در ادامه نیز ویژگیهای اختصاصی نظریهپردازان دینی بیان شده است. در این راستا به اموری همچون بهرهمندی از نورانیت درونی، حقطلبی، قرآنشناسی، بهرهمندیهای اخلاقی ویژهای که با عنوان قوۀ قدسیه از آنها یاد شده است؛ در کنار داشتن مهارت لازم در ارجاع مسائل به مبانی و لزوم تمرین و ممارست در تفریع فروع پرداخته شده است.
فصل هشتم، به تبیین پیشنیازهای علمی نظریهپردازی اسلامی در دو دستۀ کلی آگاهیهای درونرشتهای و آگاهیهای اسلامی قلمرو علوم انسانی اختصاص یافته است. در بخش آگاهیهای درونرشتهای به ضرورت نظریهشناسی، آگاهی از مرزهای دانش در قلمرو موضوع مورد بحث و آگاهی از مقتضیات عصر اشاره کرده و در بخش آگاهیهای اسلامی به ضرورت آشنایی با مسائلی ازقبیل زبان اسلام، تاریخ و فرهنگ صدر اسلام، قرآن، حدیث و دانشهای حدیثی، دانشهای اسلامی ناظر به روش (منطق، اصول و معرفتشناسی) و همچنین، آشنایی با مبانی نظری اسلامی در حوزههای هستیشناسی، معرفتشناسی، انسانشناسی و ارزششناسی پرداخته شده است.
بالأخره در آخرین فصل با عنوان «روش نظریهپردازی اکتشافی» نویسنده مدل مقبول خود را برای نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی عرضه کرده است. بدین منظور ابتدا اشارهای به مفروضات معرفتشناختی و دینشناختی این مدل شده و سپس فرایند اکتشاف نظریۀ اسلامی در نه گام تشریح شده است. نویسنده معتقد است اگر کسی با دقت این نه گام را طی کند، تاحد معقول و مقبولی و با اطمینان خاطر عالمانهای میتواند محصول پژوهش خود را بهعنوان یک نظریۀ اسلامی عرضه کند. این نه گام عبارتاند از: «تعیین و تبیین موضوع یا مسئلۀ تحقیق»، «گردآوری پاسخهای ارائهشده به مسئلۀ تحقیق»، «تحلیل پاسخهای گردآوریشده»، «جستوجو در منابع و متون اسلامی»، «اعتبارسنجی مستندات گردآوریشده»، «فهم عمیق متون و اطلاعات گردآوریشده»، «عرضۀ محصول کار بر ضوابط اسلامی حاکم بر قلمرو مربوط»، «عرضۀ محصول گام پیشین بر قواعد اسلامی حاکم بر زیست انسانی» و بالأخره «عرضۀ نتایج گردآوریشده از مراحل پیشین بر مقاصد و غایات زیست اسلامی».
[۱]. دکارت، رنه، گفتار در روش درست راهبردن عقل و جستوجوی حقیقت در علوم، ترجمۀ محمدعلی فروغی، ضمیمۀ سیر حکمت در اروپا، ص ۶۰۱٫

بنیانهای فکری جامعهشناسان غرب و متفکران اجتماعی اسلامی
نیانهای فکری جامعهشناسان غرب و متفکران اجتماعی اسلامی
نویسندگان:
دکتر سید سعید زاهد زاهدانی
مریم مؤمنی
نویسنده معتقد است علم پدیدهای فرهنگی است. هر فرهنگ مبانی فکری و بنیادی یا بهعبارتی، جهانبینی و جهانشناسی مربوط به خود دارد؛ ازاینرو، نمیتوان علم را جدای از این مبانی فکری و فرهنگی تصور و ارزیابی کرد. همۀ عقلای عالم در این موضوع اتفاقنظر دارند که ورود هر نوع پیشداوری در دریافت واقعیت مذموم و نکوهیده است، اما این بدان معنی نیست که گرایشهای فرهنگی در تولید علوم دخالتی ندارند. گرایشها و بینشهای فرهنگی بر مبانی هر علمی حاکمیت دارند و در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی این امر بسیار واضح و روشنتر است. نوع جهانبینی و جهانشناسی در نوع تولید علم اثرِ مستقیم و غیرمستقیم دارد. این امر بهویژه در علم جامعهشناسی بسیار گسترده قابلملاحظه است.
به اعتقاد نویسنده اندیشمندان مختلف این رشته با نوع جهانبینی و جهانشناسی خود به تولید نظریه پرداختهاند؛ ازاینرو، تنوع بسیار وسیعی در نظریات جامعهشناسی به چشم میخورد. برای مثال نظریهپردازان کلاسیک جامعهشناسی که همگی به تفسیر و تحلیل حادثۀ بسیار مهم و فراگیر ظهور، بقا و آیندۀ تمدن مدرن پرداختهاند، براساس مبانی فکری خود تحلیلهای گوناگونی ارائه کردهاند. این تحلیلها بهگونهای با هم متفاوت است که گاهی ضدیت و تضاد عمیقی را نشان میدهد و موضعگیریهای بسیار متباینی را براساس خود به کارگزاران اجتماعی تکلیف میکند؛ برای مثال مکاتب سرمایهداری و مارکسیستی. هرچند بهرهمندی از یک زمینۀ فرهنگی وجه تشابهاتی را در نظریات نشان میدهد، در همان یک فرهنگ هم تنوع نظریهپردازیها بهگونهای است که اختلافنظرها و موضعگیریهای عمیقی را بهدنبال خود میآورد. برای مثال بین سنت اروپایی و امریکایی در این رشته اختلافات چشمگیری وجود دارد و در هریک از این دو سنتِ گفتهشده باز اختلافاتی مشاهده میشود. مثلاً بین جامعهشناسی آلمان، فرانسه و انگلستان در اروپا تفاوتهای روشنی قابل مشاهده است.
در غرب که همۀ اندیشمندان بر اصولی مانند دنیاگرایی (سکولاریسم)، انسانگرایی (هیومنیزم)، عملگرایی (پراگماتیزم) و دیگر گرایشها و بینشهای مشترک جهانبینی تمدنِ مدرن توافق نظر دارند، چنین اختلافاتی مشاهده میشود. حال چگونه میتوان انتظار داشت که وقتی جهانبینی و جهانشناسی تفاوت گستردهتری داشته باشند اختلافنظر در نوع نگاه جامعهشناختی رخ ننماید؛ ازاینرو است که امروزه بحثهای زیادی دربارۀ جامعهشناسی اسلامی و تفاوتهای آن با جامعهشناسی متداول در جریان است و اندیشمندانی با نظریهپردازیهای خود این اختلافات را بهطور گستردهای به ظهور رساندهاند.
نویسنده برمبنای همین رویکرد نتیجه گرفته است که در صحنۀ سیاسی جهان امروز دو فرهنگ سکولار غرب و فرهنگ اسلامی درمقابل هم صفآرایی کردهاند. این اختلافات بهحدی جدی شده است که جنگهای خونینی بهویژه در منطقۀ غرب آسیا که مرکز و زادگاه فرهنگ اسلامی است به تحریک و دست عاملان فرهنگ غرب شکل گرفته و در جریان است. سیاستمداران این دو حوزۀ فکری هریک براساس مبانی فکری خود به توجیه عملکرد خویش میپردازند و هریک با موضعگیریهای خرد و کلان خود انتظار غلبه بر دیگری دارند. اما پرواضع است که غلبه از آن کسانی است که قدرت تحلیل بالاتری از اوضاع واقعی در کوتاهمدت و در بلندمدت داشته باشند؛ کسانی که با علم و جوهرۀ آن آشنایی دارند بهخوبی میدانند که این قدرت تحلیل وابسته به نوع علوم انسانی و اجتماعی بهطور اعم و جامعهشناسی، بهعنوان علمی که در دو حیطۀ خرد و کلان نظر دارد، بهطور اخص است. همانطور که گفته شد نوع علوم و بهخصوص علوم انسانی و اجتماعی وابسته به نوع جهانبینی و جهانشناسی فرهنگ حاکم بر فرد و جامعه است. جالب است که هر دو طرف بهعلت باور به جهانبینی و جهانشناسی خود تحلیل و تبیین یکدیگر را نمیپذیرند و هریک براساس تفسیر خود از وقایع به موضعگیری میپردازند. مسلماً آینده عملاً نشان خواهد داد که حق با کدام طرف است.
کتاب حاضر با چنین مبنا و رویکردی تدوین شده است. در این کتاب هدف نویسنده بررسی مبانی جهانبینی و جهانشناسی اندیشمندان جامعهشناسی تمدن سکولار غرب و تمدن اسلامی است تا از این رهگذر اختلافات زیربنایی و روبنایی این نظریهپردازان شناخته شود.
نویسنده معتقد است برای تدوین علوم اجتماعی لازم است تعریف مشخصی از چهار مفهوم مقدماتی داشته باشیم. این چهار مفهوم عبارتاند از: نظام تکوین، تاریخ، جامعه و انسان. بدون توجه به این چهار مفهوم نمیتوان در زمینۀ علوم اجتماعی نظریهپردازی کرد.
ابتدا تعریفی اجمالی از این چهار مفهوم ارائه شده تا با درنظرگرفتن آنها نوع نگاه هریک از اندیشمندان به این چهار مفهوم مشخص شود. پرداختن به تعریفی دقیق و مبسوط از این مفاهیم میتواند ما را از تحلیل جداگانۀ هریک از آنان از دیدگاه نظریهپردازان مختلف بازدارد.
تعریف خاص از نظام یا عالم تکوین یعنی به نظر قائل به آن، جهان چگونه پدید آمده است و چه سرانجامی خواهد داشت. بدون توجه به این مفهوم نمیتوان تصوری از طبیعت و جامعه و آنچه در آنها میگذرد داشت. دومین مفهوم کلانی که باید تصوری از آن داشت تا به مفهوم روشنی از انسان و جامعه رسید تاریخ است؛ انسان چگونه بهوجود آمده و اجتماعات چگونه شکل گرفتهاند و چه سرنوشتی تا به امروز بر آنان گذشته است؟ مفهوم جامعه در زمینۀ آن نظام تکوین و در آن تاریخ تعریف میشود. البته پرواضح است که برای محقق اجتماعی، جامعه باید تعریفی مشخص داشته باشد. برای مثال پاسخ به سؤالاتی نظیر سؤالات زیر باید روشن باشد تا بتوان به جامعهشناسی پرداخت؛ جامعه چگونه تشکیل میشود؟ وجود آن اجباری است یا اختیاری؟ و عوامل اصلی تعیینکنندهاش کداماند؟ وجود جامعه اصیل است یا فرد؟ درنهایت، متفکر اجتماعی باید تعریف مشخصی از انسان داشته باشد تا بتواند از اجتماع و آنچه در آن میگذرد تبیین معقولی ارائه کند.
علاوهبر تفاوت در تعریف، نحوۀ برقراری ارتباط بین این مفاهیم هم میتواند محل اختلاف باشد؛ بنابراین، از جهت مفهومشناسی و نوع برقراری ارتباط بین این مفاهیم لازم است به نظریههای مختلف توجه شود و اختلافاتشان روشن شود؛ بهاینترتیب، میتوان در محدودۀ این چهار مفهوم جهانشناسی و جهانبینی هریک از نظریهپردازان را بررسی و علت و میزان اختلاف بین آنان را مشخص کرد.
نظریهپردازان مختلف اجتماعی تعاریف گوناگونی از این مفاهیم دارند و علت اختلاف در نظریۀ آنان همین اختلافها است. توافق در تعاریف کلان میزان تشابه نظریههای تحت شمول آنان را بیشتر میکند. گفتنی است که چهار مفهوم ذکرشده (نظام تکوین، تاریخ، جامعه، انسان) بهترتیب از کلان به خرد سیر میکنند؛ ازاینرو، میتوان گفت که در یک منظومۀ فکری تعریف از تاریخ با تعریف از نظام تکوین، تعریف از جامعه با تعریف از تاریخ و تعریف از انسان با تعریف از جامعه قید میخورد؛ بهعبارت دیگر، تعریف از نظام تکوین کلیتر از تاریخ، تعریف از تاریخ کلیتر از جامعه و تعریف از جامعه کلیتر از تعریف انسان است.
در این تحقیق از بین نظریهپردازان مشهور کلاسیک جامعهشناسی به کارل مارکس، امیل دورکیم، ماکس وبر و جرج زیمل و از جامعهشناسان مشهور معاصر به بلومر، پارسونز، شوتس، فوکو، دریدا، بودریار، هابرماس، بوردیو، و گیدنز پرداخته شده است. شایان ذکر است که شاید امروزه برخی در دستهبندی خود مثلاً بلومر و پارسونز را ازجمله جامعهشناسان کلاسیک قلمداد کنند. در اینجا جداسازی یادشده فقط برای تفکیک فصلهای کتاب صورت گرفته است و بر سر اصالت آن مناقشه نیست. از نظریهپردازان و متفکران اجتماعی اسلامی دربارۀ فارابی، ابنخلدون، شهید صدر، علامه طباطبایی، شهید مطهری، آیتالله مصباح یزدی، آیتالله جوادی آملی و مرحوم آیتالله سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی مطالبی آمده است. هرچند در این میان هم میتوان اسامی دیگری را به این لیست اضافه کرد.
علاوهبر اندیشمندان یادشده، در بخش دیگری به بررسی متفکران مسلمانی که در غرب و یا فضای تمدن مدرن زندگی میکنند نیز پرداخته شده است. به اعتقاد نویسنده مشی لیبرالیسم غربی به همۀ انواع اندیشهها در کنار هم اجازۀ بروز میدهد. همۀ اندیشهها میتوانند مثل کتابهای یک کتابخانه در کنار هم قرار گیرند. البته جریان حاکم اجتماعی است که از بین این کتابها گزینش میکند و آن را که میخواهد و به همان نحوی که میخواهد، میخواند و استفاده میکند. در ضمن خود اندیشمندانی که در خردهفرهنگ اسلامی واقع در فرهنگ غرب تنفس میکنند نیز در چنین فضایی و در ربط با همین نوع از فرهنگ غالب اجتماعی، اندیشهورزی میکنند و مطالب خود را ارائه میدهند؛ ازاینرو، به هر صورت، تأثیر فضای اجتماعی بر اندیشه، خود را نشان میدهد. در این کتاب دربارۀ چهار تن از متفکران مسلمان ساکن در غرب هم مطالعه شده تا مشخص شود به چه میزان زمینۀ اجتماعی فرهنگ غالب فکر آنان را تحتتأثیر خود قرار داده است. مقایسۀ این نظریهپردازان با نظریهپردازان ساکن در زمینۀ اجتماعی کشورِ با فرهنگ اسلامی ایران خود خالی از لطف نیست.
مبنای نویسنده در انتخاب اندیشمندان بررسیشده در این کتاب، تفاوتشان با یکدیگر و نقش نسبتاً مؤثری است که در اندیشهپردازی انسانی و اجتماعی داشتهاند. به نظر میرسد که هریک از این اندیشمندان مبنای فکری مستقلی نسبتبه دیگران دارند و خود سبک و مذاق متفاوتی در مقایسه با سبکهای دیگر دارند. برخی از جامعهشناسان بیان بسیار روشنی از این چهار مفهوم دارند. برای مثال اسپنسر در مفهوم تکوین آشکارا پیرو داروین است، یا آگوست کنت در بیان مراحل گذشته بر تاریخ آشکارا عقل و اندیشه را معیار تطور اجتماعی میداند. از انتخاب این اندیشمندان اجتماعی برای این مطالعه پرهیز شده با این استدلال که وقتی این کتاب، بهویژه توسط دانشجویان رشتۀ جامعهشناسی خوانده میشود بهراحتی بتوانند موضع اینگونه از جامعهشناسان را در نظریهپردازی اجتماعیشان تشخیص دهند؛ ازاینرو، جامعهشناسانی انتخاب شدهاند که هم صاحب سبک باشند و هم درک موضعشان از چهار مفهوم اصلی تحقیق نیاز به کمی کنکاش علمی داشته باشد.
شایان ذکر است متفکرین اجتماعی اسلامی یا مسلمان یادشده هیچکدام تاکنون ـ حتی آنان که در قید حیات هستند ـ بهمعنای علم تجربی، متن جامعهشناسی مکتوبی از خود ارائه ندادهاند. برخی بیشتر فلسفی اندیشیدهاند و برخی دیگر به علوم تجربی نزدیکتر شدهاند. در هر صورت، ازآنجاکه تفکر اجتماعی همۀ آنان میتواند زمینهساز شروع حرکت به سمت نوعی از جامعهشناسی تجربی باشد، موردتوجه قرار گرفتهاند. بسیاری از دانشجویان جامعهشناسی اسلامی با استناد به اندیشۀ این متفکران در تولید جامعهشناسی تجربی اسلامی تلاش دارند؛ ازسوی دیگر، باتوجه به اینکه تحقیق ما درواقع دربارۀ کلیات فلسفی و زیربنایی علم تجربی جامعهشناسی است به اندیشمندان غربی هم، که علم تجربی جامعهشناسی را ارائه دادهاند، از زاویۀ این کلیات مینگریم؛ بهعبارت دیگر، این تحقیق در مقدمات و زیربناهای کلی و فلسفی جامعهشناسی کنکاش میکند و نقطۀ آغاز حرکت بهسوی جامعهشناسی سکولار و اسلامی را نقطۀ تمرکز خود قرار داده است؛ درواقع، موضوع این کتاب اختلافات مبنایی جامعهشناسی سکولار با جامعهشناسی اسلامی ـ که تصور میشود إنشاءالله در آیندهای نهچندان دور توسط اندیشمندان اسلامی تدوین خواهد شد ـ را بررسی کرده است.
در فصل اول این کتاب به معرفی اختلافات موجود در بنیانهای فکری نظریههای اجتماعی ارائهشده توسط برخی از جامعهشناسان کلاسیک که نام آنان آمد، پرداخته شده است. در این فصل اختلاف رویکردهای ارائهشده در هریک از این مفاهیم و نحوۀ برقراری ارتباط بین آنان تشریح شده که منجربه اختلاف در نظریهپردازیشان شده است. فصل دوم به مبانی فکری نظریهپردازان جامعهشناسی مدرن و پستمدرن اختصاص یافته و در انتهای این فصل جمعبندی این مفاهیم و گونههای آن در مجموعۀ جامعهشناسی غرب ارائه شده است. فصل سوم به معرفی دیدگاه اندیشمندان اسلامی با توجه به این چهار مفهوم میپردازد. با تکمیل فصلهای اول، دوم و سوم و بررسی مبانی کلی نظریات مختلف جامعهشناسی در جامعهشناسی غرب و در اندیشۀ متفکرین اسلامی، زمینه برای ارائۀ یک مطالعۀ تطبیقی از این دو نوع نگاه فراهم میشود. فصل چهارم اندیشمندان مسلمانی را بررسی میکند که در زمینۀ فرهنگ و تمدن غرب با مبانی اسلامی اندیشهورزی کردهاند. فصل نتیجهگیری یعنی فصل پنجم، نگاه تطبیقی بین مبانی فکری جامعهشناسی محصول تمدن مدرن را با مبانی کلی تفکر اجتماعی منبعث از اندیشۀ متفکران اسلامی عرضه میدارد.

نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.