توضیحات
مروری کوتاه و گذرا بر تاریخ آنچه امروزه علم نامیده میشود، نشانگر آن است که تحول علم در مقادیر و سطوح مختلف در تمامی علوم رخ داده و میدهد، و به تعبیر دیگر، تحول علم را میتوان یک امر طبیعی و همیشگی قلمداد کرد. تحول تدریجی و مرتب علم نشان از آن دارد که با توجه به ظرفیتهای نامحدود واقعیت از یک سو، و ظرفیتهای ادراکیِ محدود و خطاپذیر آدمی، علم همواره در مسیر نیل به هدف نهایی خود (شناخت واقع) در حال رشد و تکامل است.
ریشههای دانش امروز بشری را باید در تمدنهای کهن از هند، چین، ایران، مصر و … که قدمتی چند هزار ساله دارند جستجو کرد، اما مطابق با تاریخنگاریهای علم موجود، علم امروزی عمدتاً ریشه در تمدن یونانی و رومی، با قدمتی کمتر از سه هزار سال، دارد. بنابر این روایت، تمدن یونانی و رومی در مسیر گسترش خود از دستاوردهای علمی تمدنهای دیگر استفاده کرد. پس از شکست تمدن یونانی و رومی، این علم در تمدن اسلامی به رشد خود ادامه داد و مجدداً از دستاوردهای علمی تمدنهای کهن ایران و هند و مصر استفاده کرد. با افول تمدن اسلامی، علم فرایند توسعه خود را در اروپا دنبال کرد، تا آنکه در قرن هفدهم میلادی تحولات عظیمی در عرصههای مختلف علمی (فیزیک، شیمی، زیستشناسی، پزشکی) پدید آمد که از آن تحت عنوان انقلاب علمی یاد میشود. به دنبال انقلاب علمی، جنبشی تحت عنوان روشنگری در کشورهای اروپایی پدید آمد، که در تلاش بود با فاصله گرفتن از دین و متافیزیک و روی آوردن به منطق حاکم بر علوم طبیعی جدید، به ویژه فیزیک، تمامی مسائل و مشکلات بشری را حل و رفع کند. به دنبال این ذهنیت، علوم انسانی جدید در قرن نوزدهم پا به عرصه گذاشتند و کوشیدند با بهرهگیری از روش علوم طبیعی به تحلیل پدیدههای انسانی و اجتماعی بپردازند و مسائل و مشکلات فردی و جمعی را حل و رفع کنند.
همزمان با شکلگیری علوم انسانی طبیعتگرایانه، ایدآلیسم و رمانتیسم آلمانی به تبع آراء فلسفی ایمانوئل کانت(1724-1804)، یوهان گوتلیپ فیشته(1762-1814)، فریدریش ویلهلم یوزف فون شلینگ(1775-1854)، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل(1770-1831)، یوهان هردر(1744-1803)، ویلهم فون هومبولت (1767-1835)، آدولف باخین(1826-1905) و … سرمنشأ شکلگیری جریانهای ضدطبیعتگرایانه در حوزه علوم انسانی شدند که با تاکید بر تفاوت ماهوی موضوع علوم انسانی از موضوع علوم طبیعی، استفاده از روشهای علوم تجربی طبیعی (که مصداق اکمل آن فیزیک نیوتنی بود) را در علوم انسانی مجاز نمیدانستند. مروری بر تاریخ حدودا 200 ساله شکلگیری علوم انسانی جدید و تحولات آن نشان از تأثیرپذیری شدید این علوم از موقعیت تاریخی، اجتماعی و افکار فلسفی حاکم بر جامعه علمی دارد.
آشنایی اولیه، اما غیر آکادمیک ایران با علوم انسانی جدید به سالهای 1250 هجری و آشنایی آکادمیک با علوم انسانی جدید به سالهای 1320 و هر دو با نظر به نقش این علوم در تنظیمات مهندسی جامعه انجام میگیرد. علوم انسانیِ متناسب با چنین هدفی، علوم انسانی پوزیتیویستی بود و این امر موجب ورود و غلبه علوم انسانی با رویکرد پوزیتیویستی در فضای علمی کشور شد. همزمان با آغاز جنبشهای اجتماعی و انقلابی در ایران، اندیشههای مارکسیستی به منزله علوم اجتماعی انتقادی، عمدتاً در فضای غیر دانشگاهی ایران شیوع یافت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران این احساس در جمعی از دانشگاهیان و مسئولان مملکتی پدید آمد که علوم انسانی غالب، به خاطر نوع نگاهی که به چیستی انسان و سعادت وی دارند و روشی که برای تحلیل واقعیتهای انسانی به کار میبرند، نمیتوانند به نیازها و انتظارات جامعه ایرانی – اسلامی پس از انقلاب پاسخ دهند. از سوی دیگر مبانی فلسفی مندرج در علوم انسانی رایج نیز با جهان بینی اسلامی تعارض داشت. چنین توجهاتی موجب شد بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بحث بازنگری در علوم انسانی در دستور کار ستاد انقلاب قرار گیرد و اقداماتی در زمینه تحول دانشگاه و حرکت به سمت دانشگاه اسلامی و همچنین تحول علوم انسانی و حرکت به سوی علوم انسانی اسلامی به مرحله اجرا درآید.
با گذشت بیش از سه دهه از انقلاب فرهنگی و بازگشائی دانشگاهها (1362) و تأسیس مراکز فرهنگی، آموزشی، پژوهشی، برنامهریزی و سیاستگذاری، ایده تحول دانشگاه و دانشگاه اسلامی و تحول علوم انسانی و علوم انسانی اسلامی هنوز آن چنان که انتظار میرفت، محقق نشده است. با توجه به وضعیت علوم انسانی در کشور و محقق نشدن ایده تحول علوم انسانی و دستیابی به علوم انسانی اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی پس از بررسی عملکرد شورای اسلامی شدن دانشگاهها و مراکز آموزشی (تأسیس 1376) در این زمینه، در جلسه 650 مورخ 21/7/1388 تاسیس شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی را مصوب کرد تا دغدغه دیرینه نظام را با جدیت بیشتری دنبال کند. این شورا اصلیترین برنامه خود را تغییر سرفصلهای دروس علوم انسانی اعلام کرد و به اقدام در این زمینه پرداخت. این در حالی بود که تغییر سرفصلهای دروس علوم انسانی، بخش کوچکی از طرح کلان تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی را تشکیل میداد و طبیعی بود با سیاستها و برنامهریزیهای شورای تحول و ارتقاء علوم انسانی اهداف این طرح کلان، دستیافتنی نبود. بر این مبنا مراکزی همچون ستاد اجرایی نقشه جامع علمی کشور و کمیسیون حوزوی شورایعالی انقلاب فرهنگی، کارگروههایی برای تهیه نقشه راه تحول علوم انسانی تشکیل دادند تا ابعاد گستردهتری از این طرح را بررسی کند و ضمن آسیبشناسی سیاستها، برنامهها و اقدامات سه دهه گذشته و آشنایی با جریانهای کلان تحولخواه در حوزه علوم انسانی و به ویژه طرفداران ایده علوم انسانی اسلامی و الزامات مدیریتی هر یک از آنها، سیاستها و برنامههای کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدتی را برای تحقق دغدغه دیرینه نظام و رهبری تدارک بینند.
از سوی دیگر در سالهای اخیر برخی مراکز آموزشی، در مقاطع مختلف کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا، برنامههای آموزشی مختلفی برای آشنا کردن دانشجویان با ایده علوم انسانی اسلامی و راهکارهای تحقق آن برگزار کردهاند. همچنین دورههای دانشافزایی برای آشنایی اساتید با ایده علم دینی و علوم انسانی اسلامی برنامهریزی شده است که هر ساله به مرحله اجرا درمیآید. به منظور ساماندهی و بهرهبرداری بهینه از این دورههای آموزشی کتاب حاضر با عنوان «آشنایی مقدماتی با علوم انسانی اسلامی» تدوین گردید.
پرسشهای کلانی که در این کتاب بررسی و پاسخ داده خواهند شد عبارتند از:
- جریان غالب در حوزه علوم انسانی در عرصه بین المللی و داخلی کدام است؟ مولفههای نظری این جریان غالب چیست؟ و جریان غالب در چه ساختاری به بازتولید و گسترش خود میپردازد.
- در مواجهه با جریان غالب علوم انسانی چه جریانهای کلانی در عرصه بینالمللی شکل گرفتهاند؟ مولفههای نظری آنها چیست؟ هر یک از این جریانها در چه ساختاری به بازتولید و گسترش خود میپردازند؟
- تحول خواهی نسبت به علوم انسانی در جهان اسلام در قالب چه دیدگاههای کلانی شکل گرفته و دنبال میشود؟ مؤلفههای نظری هر یک از آنها چیست؟ برای تحقق هر یک از این ایدهها چه اقداماتی باید صورت گیرد؟
- عوامل مؤثر در ناکارآمدی دیدگاههای کلان در زمینه تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی چه بوده و چه آیندهای برای این ایده قابل تصور است؟
برای پاسخ به این پرسشها در بخش اول پس از تعریف اجمالی مفاهیم کلیدی مورد استفاده در این کتاب، برای مثال علم، دین، علوم انسانی، مناسبات علم و دین، تحول علوم انسانی، پارادایم و … تاریخچه مختصری از شکلگیری علوم طبیعی و انسانی پوزیتیویستی بیان میگردد و در نهایت جریانهای تحول خواهی که در غرب در مواجهه با علوم انسانی پوزیتیویستی شکل گرفتهاند در چارچوب پارادایمی معرفی میشود. در بخش دوم پس از اشاره تاریخی به پیدایش ایده علم اسلامی در جهان اسلام و فعالیتهایی که در این زمینه انجام شده است، ادله مربوط به امکان، ضرورت، مطلوبیت و اخلاقی بودن علوم انسانی اسلامی بررسی شده است. در بخش سوم رویکردهای کلان در زمینه علوم انسانی اسلامی معرفی شدهاند و به این نکته اشاره شده است که نظریه پردازن این عرصه معمولا از ترکیبی از این رویکردهای کلان بهره گرفتهاند.
در آخرین بخش پس از اشاره به اقداماتی که پس از انقلاب اسلامی ایران در زمینه علوم انسانی اسلامی انجام گرفته، این مسئله بررسی شده است که چرا علیرغم این همه اقدام، علوم انسانی در ایران کماکان در سیطره رویکرد پوزیتیویستی است و تلاشهای انجام شده در زمینه علوم انسانی اسلامی ثمرات چشمگیری نداشته است و این که چه سرانجامی برای ایده علوم انسانی اسلامی در ایران قابل تصور است.
در پایان از پژوهشگاه حوزه و دانشگاه که فرصت انجام این تحقیق را برای بنده فراهم آورد و همچنین از راهنماییهای جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حمید رضا حسنی، مدیر گروه فلسفه علوم انسانی این پژوهشگاه کمال تشکر را دارم. امید است این اثر بتواند سهمی در بهرهبرداری بهینه از دورههای آموزشی مرتبط با علم دینی و علوم انسانی اسلامی و گسترش و تعمیق ادبیات این بحث در کشور داشته باشد.