مجموعه مقالات نخستین همایش ملی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت جلد اول
مجموعه مقالات چهارمین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی جلد هشتم
درسنامه اقتصاد مقاومتی
مجموعه مقالات نخستین همایش ملی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت جلد دوم
مجموعه مقالات چهارمین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی جلد هفتم
مجموعه مقالات همایش ملی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت جلد چهارم
نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی
نویسنده: حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمدحسین شریفی
کتاب روش نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی نوشتۀ حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمدحسین شریفی، عضو هیئت علمی مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) پس از انتشار دو کتاب موفقِ مبانی علوم انسانی اسلامی و روششناسی علوم انسانی اسلامی به همت مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا منتشر شد. با انتشار این کتاب سهگانۀ دکتر شریفی در حوزۀ فلسفه علوم انسانی اسلامی تکمیل میشود که منبع بسیار خوبی برای تدریس و پژوهش محققان این حوزه است.
در مقدمۀ کتاب بهخوبی دربارۀ اهمیت نظریهپردازی بهعنوان قلۀ فعالیتهای علمی توضیح داده شده است. صعود به این قله هرچند آرمان برنامههای آموزشی و پژوهشی و از مهمترین آمال محققان و اندیشمندان است، توانمندیهای علمی و مهارتی فراوان، ویژگیهای اخلاقی و شخصیتی متمایز و شرایط اجتماعی خاصی را میطلبد. به همین دلیل، در طول تاریخ علمی بشر، صعودیافتگان به این قله اندکشمارند؛ درعینحال، بسیاری از اندیشمندان بهدرستی بر این باورند که در این میان نقش اصلی و بیبدیل در وصول به این قله بر عهدۀ «روش» است. روشی که با عمل به آن بتوان از پیچ و خمها و پستی و بلندیهای موجود در مسیر صعود به این قلۀ مرتفع به سلامت عبور کرد. نقشآفرینی روش در این مسیر بهگونهای است که حتی اگر تواناییها و استعدادهای شخصی و امکانات و شرایط محیطی و اجتماعی همگی فراهم باشند، ولی روشی مطمئن برای وصول به این هدف در اختیار نباشد، احتمال صعود به قله نزدیک به صفر است.
تحقیق بدون روش نهتنها بیفایده، که گمراهکننده است. انسان لنگی که در مسیر صحیح حرکت میکند زودتر از دوندۀ چالاکی که در مسیر انحرافی میرود، به مقصد میرسد. کسی که در مسیر انحرافی پیش میرود، هر اندازه تندتر برود به همان اندازه هم در مسیر اشتباه، جلوتر میرود. اگر روش درست در تحقیق علمی بهکار گرفته شود، تأثیر استعدادهای شخصی بسیار ناچیز خواهد بود. فیلسوف عقلگرای فرانسوی، رنه دکارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶) کتاب گفتار در روش درست راهبردن عقل و طلب حقیقت در علوم را با چنین جملاتی آغاز میکند: «میان مردم عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است. چه، هرکس بهرۀ خود را از آن، چنان تمام میداند و حتی مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیرپسندند، از عقل بیش از آنکه دارند آرزو نمیکنند. گمان نمیرود همه در این راه کج رفته باشند، بلکه باید آن را دلیل بر قوۀ درستِ حکمکردن و تمیزِ خطا از صواب دانست، یعنی خرد یا عقل، طبعاً در همه یکسان است. اختلاف آرا از این نیست که بعضی بیش از دیگران عقل دارند، بلکه از آن است که فکر خود را به روشهای مختلف بهکار میبرند. … چه ذهن نیکو داشتن کافی نیست، بلکه اصل آن است که ذهن را درست بهکار برند».[۱]
بدون آنکه بخواهیم صحت و سقم سخنان دکارت را دربارۀ تساوی آدمیان در بهرهمندی از عقل و خرد قضاوت کنیم، این حقیقتی انکارناپذیر است که بسیاری از موفقیتها و شکستهای علمی، نه معلول کم و زیاد بودن دانش یا بهرهمندی بیشتر یا کمتر از عقلانیت؛ که معلول و محصول استفادۀ درست یا نادرست از روش یا مهارتِ بهکارگیری روشهای درست علمی بوده است. بیثمری و بیهودگی دانش گذشتگان در بخشهایی از طبیعتشناسی، معلول روشهای نادرستی بود که برای حل این مسائل انتخاب کرده بودند. آنان بهجای آنکه به مطالعۀ عینی، تجربی و مشاهدهای طبیعت بپردازند در گوشهای از اتاق خود مینشستند و با تأملات عقلی و محاسبات برهانی میخواستند تعداد افلاک و یا علل و عوامل خسوف و کسوف را کشف کنند! عدم موفقیت آنان، نه معلول کمکاری و نه معلول کماستعدادیشان بود؛ بلکه تنها معلول و محصول روش نادرستی بود که در مطالعۀ چنان مسائلی بهکار میگرفتند.
هرچند دربارۀ ابعاد مختلفی از روش مثل روشهای گردآوری، روش داوری، روش نقد و امثال آن مکتوبات فراوانی داریم، دربارۀ روش نوآوری و نظریهپردازی، کتابها و مقالات اندکشماری در اختیار است. وقتی به عرصۀ علوم انسانی اسلامی وارد میشویم و یا روش نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی را جویا میشویم بیشتر فقر و فقدان منابع معتبر و مفید را احساس میکنیم و دانشجویان و محققان علوم انسانی اسلامی همواره روشی را مطالبه داشتند که بتوان با آن نظریۀ اسلامی را در مسائل علوم انسانی بهدست آورد. بهراستی چگونه و از چه راهی میتوانیم ازنظر علمی مطمئن شویم نظریهای را که به اسلام نسبت میدهیم واقعاً نظریۀ اسلامی است؟ به تعبیر دیگر، آیا راهی مطمئن برای کشف نظریۀ اسلامی در مسائل علوم انسانی وجود دارد یا نه؟ اگر هست، مراحل و مسیر آن به چه صورت است؟
نویسندۀ ارجمند کتاب، پیش از این در کتابهای مبانی علوم انسانی اسلامی و روششناسی علوم انسانی اسلامی بنیانهای اصلی ارائۀ مدلی جدید برای نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی را فراهم کرده است. باجود استقلالی که آن دو کتاب داشته و دارند، به یک معنا مقدمات علمی ورود به این موضوع را نیز فراهم میکنند.
در فصل نخست کتاب توضیحاتی دربارۀ چیستی نظریهپردازی و اهمیت و ضرورت آن ارائه شده و با نیمنگاهی به تعاریف بسیار فراوانی که برای «نظریه» مطرح شده است، سعی شده مقصود از نظریه و نظریهپردازی مشخص شود. به اعتقاد نگارنده نظریه در علوم انسانی عبارت است از گزاره یا گزارههایی کلی و تعمیمپذیر که به توصیف، تفسیر، تبیین، پیشبینی، ارزشیابی یا کنترل مسئلهای از مسائل انسانی میپردازد. البته این گزارۀ کلی و تعمیمپذیر باید ویژگیهایی داشته باشد که در متن کتاب به تفصیل توضیح داده شدهاند.
در سه فصل بعدی بهترتیب سه مدل مشهور و تأثیرگذار در حوزۀ نظریهپردازی بررسی و تحلیل شده است: مدل توماس اسپریگنز که به «نظریۀ بحران» شهرت یافته است، مدل آنسلم استراوس و جولیت کوربین که با عنوان مدل «نظریهپردازی دادهبنیاد» شناخته میشود و مدل شهید سید محمدباقر صدر که با عنوان «روش نظریهپردازی واقعگرایانه» نامگذاری شده است.
به اذعان نویسنده، دلیل انتخاب این سه مدل اولاً، ارزشمندی آنها و قوت و استحکامی است که در آنها مشاهده میشود؛ ثانیاً، تأثیرگذاری آنها و شکلگیری دهها تحقیق علمی با استناد به این مدلها بوده است؛ و ثالثاً، اعتقادی که در میان تعداد زیادی از نویسندگان اسلامی گسترش یافته است مبنیبر اینکه طیکردن جادۀ پژوهش براساس این الگوها میتواند ما را به نظریۀ اسلامی و تولید علم دینی برساند! در بررسی این سه مدل ضمن تأکید بر نقاط قوت هریک از آنها، ضعفها و نقصهای آنها را نیز گوشزد کرده و هیچکدام روشهایی مطمئن برای اکتشاف نظریۀ اسلامی قلمداد نشدهاند و البته در فصل پایانی با بهرهگیری از نقاط قوت هرکدام از این روشها، تلاش شده درصورت امکان روشی کاملتر و بینقصتر برای اکتشاف نظریۀ اسلامی در علوم انسانی ارائه شود.
فصل پنجم به تشریح و تحلیل عوامل زمینهای نظریهپردازی (اعم از عوامل ساختاری، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، روانشناختی و اخلاقی) اختصاص یافته است. مبتنیبر مباحث این فصل تلاش شده ثابت شود اولاً، نظریهپردازی در علوم انسانی در بسترهای خاصی شکل میگیرد و علل و عوامل فردی و اجتماعی نهتنها در تولید نظریه که در کیفیت آن نیز تأثیر میگذارند و ثانیاً، این تأثیرگذاری هرگز نباید در مقام داوری دربارۀ نظریهها نقشآفرین باشد. یک نظریۀ علمی تاحدامکان باید بتواند خود را از وابستگی به شخصیت و فرهنگ نظریهپرداز و همچنین، شرایط محیطی و اجتماعی پیدایش نظریه جدا کند. این کار را میتواند با تبعیت از ضوابط منطقی و عقلی و علمی انجام دهد. به همین ترتیب، در سنجش ارزش یک نظریه و داوری دربارۀ آن باید تعلقات فرهنگی و ارزشی را نادیده گرفت و براساس ضوابط علمی و عقلی به داوری دربارۀ درستی یا نادرستی یک نظریه یا کارآمدی و ناکارآمدی آن پرداخت.
در فصل ششم به بحث از نقش مبانی فلسفی در نظریهپردازی پرداخته شده است. مبانی فلسفی (اعم از مبانی معرفتشناختی، هستیشناختی و انسانشناختی) در ابعاد مختلف نظریهپردازی نقشآفرینی میکنند؛ اولاً، در تعیین روش گردآوری و تحلیل دادهها آثار و پیامدهای خود را نشان میدهند؛ ثانیاً، در تعیین چهارچوب مفهومی نظریه و خلق و ابداع مفاهیم جدید نقش خود را برجای مینهند؛ ثالثاً، در تعیین هدف غایی بهعنوان نقطۀ آرمانی حرکت علمی نظریهپرداز دخالت میکنند؛ و رابعاً، در شکلدهی به مؤلفههای مهم یک نظریه یعنی توصیف، تبیین، پیشبینی و کنترل هرگز نمیتوان مبانی معرفتشناختی و انسانشناختی را نادیده گرفت. افزون بر این، در این فصل نمونههایی واقعی و عینی برای نشاندادن نقشآفرینی مبانی فلسفی در نظریههای سیاسی، روانشناختی و جامعهشناختی ذکر شده است.
فصل هفتم، به بیان ویژگیهای عمومی نظریهپردازان اختصاص یافته است. در این فصل ابتدا به ویژگیهای تقریباً مشترک میان همۀ نظریهپردازان علوم انسانی پرداخته شده است. ویژگیهایی مثل گسترۀ دانش، توانمندیهای شناختی، پایبندی به مبانی نظری، تحمل ابهام و آشفتگی، تحمل بازگشت به عقب، سختکوشی، پرهیز از نگاه عجولانه و داشتن نگاه متأملانه بهعنوان ویژگیهای عمومی نظریهپردازان ذکر شده است. در ادامه نیز ویژگیهای اختصاصی نظریهپردازان دینی بیان شده است. در این راستا به اموری همچون بهرهمندی از نورانیت درونی، حقطلبی، قرآنشناسی، بهرهمندیهای اخلاقی ویژهای که با عنوان قوۀ قدسیه از آنها یاد شده است؛ در کنار داشتن مهارت لازم در ارجاع مسائل به مبانی و لزوم تمرین و ممارست در تفریع فروع پرداخته شده است.
فصل هشتم، به تبیین پیشنیازهای علمی نظریهپردازی اسلامی در دو دستۀ کلی آگاهیهای درونرشتهای و آگاهیهای اسلامی قلمرو علوم انسانی اختصاص یافته است. در بخش آگاهیهای درونرشتهای به ضرورت نظریهشناسی، آگاهی از مرزهای دانش در قلمرو موضوع مورد بحث و آگاهی از مقتضیات عصر اشاره کرده و در بخش آگاهیهای اسلامی به ضرورت آشنایی با مسائلی ازقبیل زبان اسلام، تاریخ و فرهنگ صدر اسلام، قرآن، حدیث و دانشهای حدیثی، دانشهای اسلامی ناظر به روش (منطق، اصول و معرفتشناسی) و همچنین، آشنایی با مبانی نظری اسلامی در حوزههای هستیشناسی، معرفتشناسی، انسانشناسی و ارزششناسی پرداخته شده است.
بالأخره در آخرین فصل با عنوان «روش نظریهپردازی اکتشافی» نویسنده مدل مقبول خود را برای نظریهپردازی اسلامی در علوم انسانی عرضه کرده است. بدین منظور ابتدا اشارهای به مفروضات معرفتشناختی و دینشناختی این مدل شده و سپس فرایند اکتشاف نظریۀ اسلامی در نه گام تشریح شده است. نویسنده معتقد است اگر کسی با دقت این نه گام را طی کند، تاحد معقول و مقبولی و با اطمینان خاطر عالمانهای میتواند محصول پژوهش خود را بهعنوان یک نظریۀ اسلامی عرضه کند. این نه گام عبارتاند از: «تعیین و تبیین موضوع یا مسئلۀ تحقیق»، «گردآوری پاسخهای ارائهشده به مسئلۀ تحقیق»، «تحلیل پاسخهای گردآوریشده»، «جستوجو در منابع و متون اسلامی»، «اعتبارسنجی مستندات گردآوریشده»، «فهم عمیق متون و اطلاعات گردآوریشده»، «عرضۀ محصول کار بر ضوابط اسلامی حاکم بر قلمرو مربوط»، «عرضۀ محصول گام پیشین بر قواعد اسلامی حاکم بر زیست انسانی» و بالأخره «عرضۀ نتایج گردآوریشده از مراحل پیشین بر مقاصد و غایات زیست اسلامی».
[۱]. دکارت، رنه، گفتار در روش درست راهبردن عقل و جستوجوی حقیقت در علوم، ترجمۀ محمدعلی فروغی، ضمیمۀ سیر حکمت در اروپا، ص ۶۰۱٫
بنیانهای فکری جامعهشناسان غرب و متفکران اجتماعی اسلامی
نیانهای فکری جامعهشناسان غرب و متفکران اجتماعی اسلامی
نویسندگان:
دکتر سید سعید زاهد زاهدانی
مریم مؤمنی
نویسنده معتقد است علم پدیدهای فرهنگی است. هر فرهنگ مبانی فکری و بنیادی یا بهعبارتی، جهانبینی و جهانشناسی مربوط به خود دارد؛ ازاینرو، نمیتوان علم را جدای از این مبانی فکری و فرهنگی تصور و ارزیابی کرد. همۀ عقلای عالم در این موضوع اتفاقنظر دارند که ورود هر نوع پیشداوری در دریافت واقعیت مذموم و نکوهیده است، اما این بدان معنی نیست که گرایشهای فرهنگی در تولید علوم دخالتی ندارند. گرایشها و بینشهای فرهنگی بر مبانی هر علمی حاکمیت دارند و در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی این امر بسیار واضح و روشنتر است. نوع جهانبینی و جهانشناسی در نوع تولید علم اثرِ مستقیم و غیرمستقیم دارد. این امر بهویژه در علم جامعهشناسی بسیار گسترده قابلملاحظه است.
به اعتقاد نویسنده اندیشمندان مختلف این رشته با نوع جهانبینی و جهانشناسی خود به تولید نظریه پرداختهاند؛ ازاینرو، تنوع بسیار وسیعی در نظریات جامعهشناسی به چشم میخورد. برای مثال نظریهپردازان کلاسیک جامعهشناسی که همگی به تفسیر و تحلیل حادثۀ بسیار مهم و فراگیر ظهور، بقا و آیندۀ تمدن مدرن پرداختهاند، براساس مبانی فکری خود تحلیلهای گوناگونی ارائه کردهاند. این تحلیلها بهگونهای با هم متفاوت است که گاهی ضدیت و تضاد عمیقی را نشان میدهد و موضعگیریهای بسیار متباینی را براساس خود به کارگزاران اجتماعی تکلیف میکند؛ برای مثال مکاتب سرمایهداری و مارکسیستی. هرچند بهرهمندی از یک زمینۀ فرهنگی وجه تشابهاتی را در نظریات نشان میدهد، در همان یک فرهنگ هم تنوع نظریهپردازیها بهگونهای است که اختلافنظرها و موضعگیریهای عمیقی را بهدنبال خود میآورد. برای مثال بین سنت اروپایی و امریکایی در این رشته اختلافات چشمگیری وجود دارد و در هریک از این دو سنتِ گفتهشده باز اختلافاتی مشاهده میشود. مثلاً بین جامعهشناسی آلمان، فرانسه و انگلستان در اروپا تفاوتهای روشنی قابل مشاهده است.
در غرب که همۀ اندیشمندان بر اصولی مانند دنیاگرایی (سکولاریسم)، انسانگرایی (هیومنیزم)، عملگرایی (پراگماتیزم) و دیگر گرایشها و بینشهای مشترک جهانبینی تمدنِ مدرن توافق نظر دارند، چنین اختلافاتی مشاهده میشود. حال چگونه میتوان انتظار داشت که وقتی جهانبینی و جهانشناسی تفاوت گستردهتری داشته باشند اختلافنظر در نوع نگاه جامعهشناختی رخ ننماید؛ ازاینرو است که امروزه بحثهای زیادی دربارۀ جامعهشناسی اسلامی و تفاوتهای آن با جامعهشناسی متداول در جریان است و اندیشمندانی با نظریهپردازیهای خود این اختلافات را بهطور گستردهای به ظهور رساندهاند.
نویسنده برمبنای همین رویکرد نتیجه گرفته است که در صحنۀ سیاسی جهان امروز دو فرهنگ سکولار غرب و فرهنگ اسلامی درمقابل هم صفآرایی کردهاند. این اختلافات بهحدی جدی شده است که جنگهای خونینی بهویژه در منطقۀ غرب آسیا که مرکز و زادگاه فرهنگ اسلامی است به تحریک و دست عاملان فرهنگ غرب شکل گرفته و در جریان است. سیاستمداران این دو حوزۀ فکری هریک براساس مبانی فکری خود به توجیه عملکرد خویش میپردازند و هریک با موضعگیریهای خرد و کلان خود انتظار غلبه بر دیگری دارند. اما پرواضع است که غلبه از آن کسانی است که قدرت تحلیل بالاتری از اوضاع واقعی در کوتاهمدت و در بلندمدت داشته باشند؛ کسانی که با علم و جوهرۀ آن آشنایی دارند بهخوبی میدانند که این قدرت تحلیل وابسته به نوع علوم انسانی و اجتماعی بهطور اعم و جامعهشناسی، بهعنوان علمی که در دو حیطۀ خرد و کلان نظر دارد، بهطور اخص است. همانطور که گفته شد نوع علوم و بهخصوص علوم انسانی و اجتماعی وابسته به نوع جهانبینی و جهانشناسی فرهنگ حاکم بر فرد و جامعه است. جالب است که هر دو طرف بهعلت باور به جهانبینی و جهانشناسی خود تحلیل و تبیین یکدیگر را نمیپذیرند و هریک براساس تفسیر خود از وقایع به موضعگیری میپردازند. مسلماً آینده عملاً نشان خواهد داد که حق با کدام طرف است.
کتاب حاضر با چنین مبنا و رویکردی تدوین شده است. در این کتاب هدف نویسنده بررسی مبانی جهانبینی و جهانشناسی اندیشمندان جامعهشناسی تمدن سکولار غرب و تمدن اسلامی است تا از این رهگذر اختلافات زیربنایی و روبنایی این نظریهپردازان شناخته شود.
نویسنده معتقد است برای تدوین علوم اجتماعی لازم است تعریف مشخصی از چهار مفهوم مقدماتی داشته باشیم. این چهار مفهوم عبارتاند از: نظام تکوین، تاریخ، جامعه و انسان. بدون توجه به این چهار مفهوم نمیتوان در زمینۀ علوم اجتماعی نظریهپردازی کرد.
ابتدا تعریفی اجمالی از این چهار مفهوم ارائه شده تا با درنظرگرفتن آنها نوع نگاه هریک از اندیشمندان به این چهار مفهوم مشخص شود. پرداختن به تعریفی دقیق و مبسوط از این مفاهیم میتواند ما را از تحلیل جداگانۀ هریک از آنان از دیدگاه نظریهپردازان مختلف بازدارد.
تعریف خاص از نظام یا عالم تکوین یعنی به نظر قائل به آن، جهان چگونه پدید آمده است و چه سرانجامی خواهد داشت. بدون توجه به این مفهوم نمیتوان تصوری از طبیعت و جامعه و آنچه در آنها میگذرد داشت. دومین مفهوم کلانی که باید تصوری از آن داشت تا به مفهوم روشنی از انسان و جامعه رسید تاریخ است؛ انسان چگونه بهوجود آمده و اجتماعات چگونه شکل گرفتهاند و چه سرنوشتی تا به امروز بر آنان گذشته است؟ مفهوم جامعه در زمینۀ آن نظام تکوین و در آن تاریخ تعریف میشود. البته پرواضح است که برای محقق اجتماعی، جامعه باید تعریفی مشخص داشته باشد. برای مثال پاسخ به سؤالاتی نظیر سؤالات زیر باید روشن باشد تا بتوان به جامعهشناسی پرداخت؛ جامعه چگونه تشکیل میشود؟ وجود آن اجباری است یا اختیاری؟ و عوامل اصلی تعیینکنندهاش کداماند؟ وجود جامعه اصیل است یا فرد؟ درنهایت، متفکر اجتماعی باید تعریف مشخصی از انسان داشته باشد تا بتواند از اجتماع و آنچه در آن میگذرد تبیین معقولی ارائه کند.
علاوهبر تفاوت در تعریف، نحوۀ برقراری ارتباط بین این مفاهیم هم میتواند محل اختلاف باشد؛ بنابراین، از جهت مفهومشناسی و نوع برقراری ارتباط بین این مفاهیم لازم است به نظریههای مختلف توجه شود و اختلافاتشان روشن شود؛ بهاینترتیب، میتوان در محدودۀ این چهار مفهوم جهانشناسی و جهانبینی هریک از نظریهپردازان را بررسی و علت و میزان اختلاف بین آنان را مشخص کرد.
نظریهپردازان مختلف اجتماعی تعاریف گوناگونی از این مفاهیم دارند و علت اختلاف در نظریۀ آنان همین اختلافها است. توافق در تعاریف کلان میزان تشابه نظریههای تحت شمول آنان را بیشتر میکند. گفتنی است که چهار مفهوم ذکرشده (نظام تکوین، تاریخ، جامعه، انسان) بهترتیب از کلان به خرد سیر میکنند؛ ازاینرو، میتوان گفت که در یک منظومۀ فکری تعریف از تاریخ با تعریف از نظام تکوین، تعریف از جامعه با تعریف از تاریخ و تعریف از انسان با تعریف از جامعه قید میخورد؛ بهعبارت دیگر، تعریف از نظام تکوین کلیتر از تاریخ، تعریف از تاریخ کلیتر از جامعه و تعریف از جامعه کلیتر از تعریف انسان است.
در این تحقیق از بین نظریهپردازان مشهور کلاسیک جامعهشناسی به کارل مارکس، امیل دورکیم، ماکس وبر و جرج زیمل و از جامعهشناسان مشهور معاصر به بلومر، پارسونز، شوتس، فوکو، دریدا، بودریار، هابرماس، بوردیو، و گیدنز پرداخته شده است. شایان ذکر است که شاید امروزه برخی در دستهبندی خود مثلاً بلومر و پارسونز را ازجمله جامعهشناسان کلاسیک قلمداد کنند. در اینجا جداسازی یادشده فقط برای تفکیک فصلهای کتاب صورت گرفته است و بر سر اصالت آن مناقشه نیست. از نظریهپردازان و متفکران اجتماعی اسلامی دربارۀ فارابی، ابنخلدون، شهید صدر، علامه طباطبایی، شهید مطهری، آیتالله مصباح یزدی، آیتالله جوادی آملی و مرحوم آیتالله سیدمنیرالدین حسینی الهاشمی مطالبی آمده است. هرچند در این میان هم میتوان اسامی دیگری را به این لیست اضافه کرد.
علاوهبر اندیشمندان یادشده، در بخش دیگری به بررسی متفکران مسلمانی که در غرب و یا فضای تمدن مدرن زندگی میکنند نیز پرداخته شده است. به اعتقاد نویسنده مشی لیبرالیسم غربی به همۀ انواع اندیشهها در کنار هم اجازۀ بروز میدهد. همۀ اندیشهها میتوانند مثل کتابهای یک کتابخانه در کنار هم قرار گیرند. البته جریان حاکم اجتماعی است که از بین این کتابها گزینش میکند و آن را که میخواهد و به همان نحوی که میخواهد، میخواند و استفاده میکند. در ضمن خود اندیشمندانی که در خردهفرهنگ اسلامی واقع در فرهنگ غرب تنفس میکنند نیز در چنین فضایی و در ربط با همین نوع از فرهنگ غالب اجتماعی، اندیشهورزی میکنند و مطالب خود را ارائه میدهند؛ ازاینرو، به هر صورت، تأثیر فضای اجتماعی بر اندیشه، خود را نشان میدهد. در این کتاب دربارۀ چهار تن از متفکران مسلمان ساکن در غرب هم مطالعه شده تا مشخص شود به چه میزان زمینۀ اجتماعی فرهنگ غالب فکر آنان را تحتتأثیر خود قرار داده است. مقایسۀ این نظریهپردازان با نظریهپردازان ساکن در زمینۀ اجتماعی کشورِ با فرهنگ اسلامی ایران خود خالی از لطف نیست.
مبنای نویسنده در انتخاب اندیشمندان بررسیشده در این کتاب، تفاوتشان با یکدیگر و نقش نسبتاً مؤثری است که در اندیشهپردازی انسانی و اجتماعی داشتهاند. به نظر میرسد که هریک از این اندیشمندان مبنای فکری مستقلی نسبتبه دیگران دارند و خود سبک و مذاق متفاوتی در مقایسه با سبکهای دیگر دارند. برخی از جامعهشناسان بیان بسیار روشنی از این چهار مفهوم دارند. برای مثال اسپنسر در مفهوم تکوین آشکارا پیرو داروین است، یا آگوست کنت در بیان مراحل گذشته بر تاریخ آشکارا عقل و اندیشه را معیار تطور اجتماعی میداند. از انتخاب این اندیشمندان اجتماعی برای این مطالعه پرهیز شده با این استدلال که وقتی این کتاب، بهویژه توسط دانشجویان رشتۀ جامعهشناسی خوانده میشود بهراحتی بتوانند موضع اینگونه از جامعهشناسان را در نظریهپردازی اجتماعیشان تشخیص دهند؛ ازاینرو، جامعهشناسانی انتخاب شدهاند که هم صاحب سبک باشند و هم درک موضعشان از چهار مفهوم اصلی تحقیق نیاز به کمی کنکاش علمی داشته باشد.
شایان ذکر است متفکرین اجتماعی اسلامی یا مسلمان یادشده هیچکدام تاکنون ـ حتی آنان که در قید حیات هستند ـ بهمعنای علم تجربی، متن جامعهشناسی مکتوبی از خود ارائه ندادهاند. برخی بیشتر فلسفی اندیشیدهاند و برخی دیگر به علوم تجربی نزدیکتر شدهاند. در هر صورت، ازآنجاکه تفکر اجتماعی همۀ آنان میتواند زمینهساز شروع حرکت به سمت نوعی از جامعهشناسی تجربی باشد، موردتوجه قرار گرفتهاند. بسیاری از دانشجویان جامعهشناسی اسلامی با استناد به اندیشۀ این متفکران در تولید جامعهشناسی تجربی اسلامی تلاش دارند؛ ازسوی دیگر، باتوجه به اینکه تحقیق ما درواقع دربارۀ کلیات فلسفی و زیربنایی علم تجربی جامعهشناسی است به اندیشمندان غربی هم، که علم تجربی جامعهشناسی را ارائه دادهاند، از زاویۀ این کلیات مینگریم؛ بهعبارت دیگر، این تحقیق در مقدمات و زیربناهای کلی و فلسفی جامعهشناسی کنکاش میکند و نقطۀ آغاز حرکت بهسوی جامعهشناسی سکولار و اسلامی را نقطۀ تمرکز خود قرار داده است؛ درواقع، موضوع این کتاب اختلافات مبنایی جامعهشناسی سکولار با جامعهشناسی اسلامی ـ که تصور میشود إنشاءالله در آیندهای نهچندان دور توسط اندیشمندان اسلامی تدوین خواهد شد ـ را بررسی کرده است.
در فصل اول این کتاب به معرفی اختلافات موجود در بنیانهای فکری نظریههای اجتماعی ارائهشده توسط برخی از جامعهشناسان کلاسیک که نام آنان آمد، پرداخته شده است. در این فصل اختلاف رویکردهای ارائهشده در هریک از این مفاهیم و نحوۀ برقراری ارتباط بین آنان تشریح شده که منجربه اختلاف در نظریهپردازیشان شده است. فصل دوم به مبانی فکری نظریهپردازان جامعهشناسی مدرن و پستمدرن اختصاص یافته و در انتهای این فصل جمعبندی این مفاهیم و گونههای آن در مجموعۀ جامعهشناسی غرب ارائه شده است. فصل سوم به معرفی دیدگاه اندیشمندان اسلامی با توجه به این چهار مفهوم میپردازد. با تکمیل فصلهای اول، دوم و سوم و بررسی مبانی کلی نظریات مختلف جامعهشناسی در جامعهشناسی غرب و در اندیشۀ متفکرین اسلامی، زمینه برای ارائۀ یک مطالعۀ تطبیقی از این دو نوع نگاه فراهم میشود. فصل چهارم اندیشمندان مسلمانی را بررسی میکند که در زمینۀ فرهنگ و تمدن غرب با مبانی اسلامی اندیشهورزی کردهاند. فصل نتیجهگیری یعنی فصل پنجم، نگاه تطبیقی بین مبانی فکری جامعهشناسی محصول تمدن مدرن را با مبانی کلی تفکر اجتماعی منبعث از اندیشۀ متفکران اسلامی عرضه میدارد.
مجموعه مقالات سومین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی جلد اول
مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی جلد ششم
مجموعه مقالات نخستین هفته علمی تمدن نوین اسلامی جلد چهارم
مجموعه مقالات نخستین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی جلد دوم
- دکتر عابد تقوی/ نقش باستان شناسی دوران اسلامی در تحقق اهداف تحول در علوم انسانی
- دکتر محمد علی توانا/ هم ذهنی انتقادی و رئالیسم انتقادی به عنوان راهی برای تلفیق پوزیتیویسم و هرمنوتیک: بحثی در روش شناسی علوم انسانی مدرن
- کمال حاجیانی/ معرفت شناسی باور دینی از دیدگاه آیت الله جوادی آملی
- ابراهیم دادجو/ فطرت، سرشتِ «روش در روش» آدمی در علوم انسانی ـ اسلامی و در هرگونه علمی است
- دکتر ابراهیم سلیمی کوچی/ علوم انسانی اسلامی و فرصت عرضه جهانی معنا
- زهرا صالحی/ روش شناسی شناخت اجتماعی در اسلام (با محوریت نهج البلاغه)
- محسن صبوریان/ دو تقریر از علوم انسانی اسلامی: بررسی تطبیقی انسانشناسی فارابی و ابن خلدون
- سید علیرضا صفوی و دکتر اکبر رهنما/ تبیین منابع معرفت شناختی اسلام و بررسی نقش آن ها در اسلامی سازی علوم به منظور عملیاتی نمودن اندیشه های امام خمینی (ره) در زمینه ی اسلامی کردن دانشگاهها
- سید محمد طباطبایی/ علم دینی چیستی و امکان
- دکتر مهدی عبدالهی/ الگوی تأسیس علوم انسانی اسلامی
- سید علی اکبر عظیمی و غلامرضا بهروزلک / نگاهی به تحول جنبه های هستی شناختی آینده ذیل آموزه های اسلام
- عباس فتحیه/ از تقابل علم و دین تا تعامل عقل و نقل!
- دکتر عباس قدیمی قیداری/ درآمدی برروش شناسی تاریخی و فلسفه تاریخ در تاریخ نگاری ایرانی – اسلامی
- سید محمد هادی گرامی و محمد قندهاری/ درآمدی بر روششناسی تاریخ فکر با تکیه بر مطالعات شیعهشناسی
- مریم معیرزاده / روش شناسی منطق موقعیت رهیافتی کارآمد برای علوم انسانی و اجتماعی
- دکتر علی نصیری/ مبانی ابتناء علوم انسانی بر متون دینی